به سوگ نشسته ام خاطراتت را...
و چه دلتنگم برای حتی کوچکترین رفتاهایت. برای خندههایت. برای چشمانت.
برای عطر موهایت دلتنگم...
دلتنگم که باز دست در دست تو ساعتها قدم بزنم ولیعصر را.
و دست آخر برویم در کافهای و کِز کنی در آغوشم.
با عطر قهوه ببوسمت.
حتی برای سردیهایت هم دلتنگم.
از اینکه حتی یکبار نگفتی "دوستت دارم"...
بعدِ تو
عجب ویرانهایست
این دنیای پوچ...