قسم به شمعدانیهای لب حوض
که این سراب است و سراب است و سراب
من اینجا ، تو خونه نشستم...
ذهنم اینجا نیست !
رفته یه جای دور ... یه صبح سرد ، آفتاب تند و ذره ذره آب شدن برفها...
سوز سرد و سرخ شدن نوک انگشتات...
من اینجام...کنار شعله های مصنوعی شومینه ، ذهنم اینجا نیست...